برای نرگس یک جفت گوشواره خریدیم. هم کادوی تولدش و هم جایزه یک ماه روزه داری و عیدی فطرش.
همسر گفت برای کوچولو هم باید گوشواره بگیریم. گفتم آره. ولی.
نرگس دوماهه بود که مادرهمسر گفت بیا تا دستش به گوشهاش نمیرسه و نمی تونه بکشدشون، ببریم گوشهاشو سوراخ کنیم. خودش هم باهامون اومد و رفت تو مطب. من تو اتاق انتظار موندم. و فکر کنم از صدای گریه بچه م حتی گریه م گرفت. ترسیده بود تا بغلش کردم آروم شد. تا یک ماه کارم الکل زدن لاله گوشش بود.
حالا این فندقک هشت ماهه دستش به گوشش میرسه و از درد دندون گوشهای قشنگش رو میکشه. مادرهمسر فوت کرده. مامان خودم از خودم دل ندارتر. خودم ببرمش دکتر؟
کی دلش میاد گوش دختری رو سوراخ کنه که اسمش رقیه اس؟ گوشواره بندازیم گوشش تو خونه مون راه بره و یه روضهء مجسم بشه؟ کی دلش میاد؟
بچه های کوچک یک اخلاق خیلی خوب و قشنگ و حتی الهام بخش دارند.
اینکه قبل از اینکه "بتوانند" یک کاری را انجام بدهند، آن را "انجام می دهند". یا به عبارتی می خواهند و اراده می کنند و تلاش میکنند تا آن را انجام بدهند.
این را من از تماشا کردن بچه های خودم فهمیدم.
بچه شش ماهه می تواند بدون کمک بنشیند. البته ممکن است زود بیفتد و حتما باید دور و برش بالش بگذارید که اگر افتاد چیزیش نشود. با این حال بچه های من از دوماهگی دوست نداشتند خوابانده شوند. نرگس اینطور بود، حالا رقیه هم. بخصوص در آغوش ما که تکیه گاهی برای نشستن دارد، آن قدر تقلا میکرد تا به هر شکلی شده عمودی نگهش داریم. حتی موقع خوابیدن هم، گاهی روی پایم می نشانم و همانطور نشسته تکانش میدهم و لالایی میخوانم تا گیج بشود بعد می خوابانمش.
به همین شکل بچه ها قبل از اینکه واقعا بتوانند راه بروند اراده راه رفتن میکنند. قبل از اینکه از اینکه بتوانند چیزها را بگیرند، دستشان را برای گرفتن آنها دراز میکنند. قبل از اینکه بتوانند خودشان چیزی بخورند، برای گرفتن قاشق و برگرداندن ظرف غذا با من رقابت میکنند. حتی بعدها، قبل از اینکه به سن مدرسه برسند دوست دارند خواندن و نوشتن یادبگیرند.
از بچه ها یاد بگیریم. نترسیم از اینکه بلد نباشیم یا نتوانیم. خواست و ارادهء ماست که ما را توانا میکند و برعکس این نیست.
درباره این سایت